
- نویسنده : esteshragh
-
بازدید: 1872

مصاحبه با مرتضی کریمی نیا پیرامون مستشرقان و اسلام
از آنجا که دین اسلام، آخرین دین آسمانی است که در شرق ظهور کرده و از آنجا به مناطق مختلف جهان راه یافته است،
گروهی از خاورشناسان به مطالعه درباره عقیده، زبان، ادبیات، تاریخ و دیگر جنبههای تمدن اسلامی و مسلمانان پرداخته و علوم مختلف اسلامی همچون: علوم قرآنی، علوم حدیث، سیره نبوی، زبان و علوم عربی، تاریخ ملل اسلامی و انتشار اسلام و تمدن اسلامی و سرچشمههای آن و تاثیر هریک از اینها براندیشه بشری را مورد بررسی قرار دادهاند و در واقع موضوعی از موضوعات اسلامی نیست که مستشرقان به پژوهش و مطالعه در آن نپرداخته و آثاری درباره آن پدید نیاورده باشند. استاد مرتضی کریمینیا از شمار محققان و پژوهشگرانی هستند که بیشتر تحقیقاتشان را در زمینه مستشرقان انجام دادهاند. آنچه درپی میآید گفتگویی است با ایشان که در موضوع (مستشرقان و اسلام) انجام دادهایم.
* درآغاز بفرمایید که استشراق به چه معناست و مستشرقان چه کسانی هستند؟
این واژه عربی است وعربها آن رادرمقابل واژهorientalism یا شناخت شرق وضع کردند ودرفارسی هم خاورشناسی ازآن ساخته شده است. این واژه نسبتا قدیمی است و به تلاشهای نسبتا قدیمی غربیان درشناخت شرق اطلاق میشود. همچنین این واژه خیلی کلی است؛ یعنی به همه آن تلاشهایی که غربیان ازسدههای بسیار بسیار پیشین برای شناخت هرچه بیشترشرق، به معنای کلی و عامش انجام دادهاند، خاورشناسی یا شرق شناسی گفته میشود؛ ازشناخت خاورمیانه، پیشینههای خاورمیانه، تاریخ، ادبیات، خط وتمدن گرفته تا آسیای جنوب شرقی.واژه orinetalism درغرب این گونه پدید آمد: وقتی حدود سیصد چهارصد سال پیش، دانشگاههای غربی شکل خیلی امروزی به خود گرفتند، معاهد و مجامع آکادمیک درغرب به صورت مدرن (دانشگاهی) درآمدند، رشتهها ازهم تفکیک شدند وتفکیکها خیلی ریزترشد، غربیان کم کم موضوعی را مورد توجه قراردادند که فقط درغرب معنا میداد وآن شرق بود؛ یعنی غربیان گویی ایستادند و دیدند که یک منطقه دیگری درعالم به نام شرق وجود دارد. شناخت هرچیزی ازاین منطقه (محیط وفرهنگ)، از پیشینه تا امروزش، همه آنها درموضوع شرق شناسی قرارگرفت و این رشته از همان سالها استادان و شاگردانی پیدا کرد و کتابها، مقالهها، پایاننامهها و مجلاتی انتشاریافت وشاید بسیاری ازمجلاتی که امروزه درغرب درباره موضوع شرق شناسی چاپ میشود (مجلات دانشگاهی که مخاطبانشان عالمان هستند) سابقههای دویست، دویست وپنجاه ساله دارد.
* آیا شرق شناسی به دورههای زمانی خاصی تعلق دارد؟شرقشناسی دورههای متعددی را دربرمیگیرد، حتی میتوان سابقه این شرق شناسی را به هزارسال پیش برد. از نخستین سالهایی که اسلام شکل گرفت، فتوحاتی انجام داد و وارد اروپا شد، اسلام به گوش غرب مسیحی یا اروپای مسیحی خورده بود و مسیحیان نزدیکتر (شامات وسوریه) اسلام را به خوبی میشناختند ،وچه برای شناخت اسلام وچه برای مقابله با اسلام کارهایی (رسالهها و ردیههای) انجام داده بودند. حتی میتوان تلاشهای شرق شناسی به معنای اسلام شناسی و دین شناسی را خیلی خیلی قدیمی تردانست، نشانههایی ازاین نوع شرق شناسی یا مقابله با اسلام را میتوان، خیلی راحت در قرنهای یازدهم و دوازدهم پیدا کرد. اکثر کتابهایی که درآن دورهها نوشته میشده، قالب جدلی، ردیهنویسی واثبات برتری مسیحیت براسلام دارد؛ اما نباید تصور کرد که همه آنچه درقالب شرقشناسی میشناسیم، به رد اسلام برمی گردد؛ چون برخی از مسائل شرق شناسی به شناخت تمدن چین برمیگرددکه اصلا ربطی به اسلام ندارد؛ مثلا تمام آیینهای کهن در چین، فرهنگ ،زبان وادبیات سنسکریت وحتی تا آن دوردستها، درمنطقه شرقاند وهمهشان درفعالیتهای شرق شناسی شکل گرفته وپرورده شدهاند. البته درقرون گذشته حوادث یاجهت گیریهایی بوده که به شرق شناسی کمک میکرده، یا حتی جهت خاصی میداده است، مثل استعمار، پدیده استعمار یعنی کشورهای غربی ازیک دورهای برای تامین مواد اولیهشان نمیتوانستند به کشور خودشان بسنده کنند ومجبوربودند به کشورهای دیگرمثل آفریقا، مالزی، اندونزی و... بروند، به اشکال مختلف،آن کشورها و فرهنگشان را بشناسند و تحت استعمار خود درآورند؛ یعنی به تصورخودشان عمران و آبادانی را به آنجا ببرند و البته ازآنجا ذخایری را به کشورشان ببرند.این پدیده که خیلی ابتدایی و پیش پا افتاده تعریفش کردم، به موضوع شرق شناسی کمک شایانی کرد و درمقابل شرق شناسی هم به استعمارکمک بسیاری کرد. دراینجا برای شما مثالی میآورم: وقتی هلندیها میخواستند به مالزی یااندونزی بروند و یا وقتی فرانسویهامی خواستند به سنگال و زئیر بروند و ذخایر آنجا را برای خودشان ببرند، لازم بود که آنها از فرهنگ آفریقایی، مردم بدوی، ادیان، آیینها، سنتها و... آنجا آگاهی یابند. کسانی که به متولیان سیاسی کمک میکردند تا آنجا را بشناسند، عموماً سفرا یا ادبا یا عالمانی بودند که ما امروزه نامشان را شرق شناس میگذاریم. درواقع بسیاری از سفیران فرهنگی و سیاسی آنجا، نخستین شرق شناسان بودند. آنها ثبت و ضبطهایی کردهاند، یادداشتهایی نوشتهاند، کشفیاتی کردهاند که درادبیات شرق شناسی غربی باقی مانده و حداقل دانشجویان و محققان آن دوره ازآنها استفاده کردهاند و سپس تبدیل به آثار موزهای وباستانی شده است.به این صورت شرق شناسی به استعمار کمک کرده و به عکس استعمار هم به شرق شناسی کمک کرده است. وقتی استعمار جایی را فتح میکرد و در آنجا نفوذ میکرد، منابع، سنگ نوشتهها و مخطوطات آنجا را به کشورخودش میبرد و موزه و کتابخانههایش را پرمی کرد، این سبب میشد محققان غربی، به راحتی در دانشگاههای خودشان به منابع شرقی دسترسی داشته و تحقیق کنند. بنابراین استعمار هم درآن دورهها میتوانست به شرق شناسی کمک کند. امروزه نیز همچنان این تاثیر باقی است، یعنی دربعضی زمینهها همچنان کتابخانهها و موزههای غربی است که ما را بیشتربه خودمان میشناساند، مثلا اگر امروزه ما بخواهیم درزمینه شناخت گذشته مالزی و فرهنگاندونزی تحقیق کنیم، نباید به جاکارتا و کوالالامپور برویم، بلکه باید به کتابخانه لایدن هلند برویم، چون آنجا تحت استعمارهلند بود. به غارت بردن منابع اسلامی که مهمترین آنها مخطوطات هستند، سابقه بسیار کهن تری هم دارد. معروف است که ازدوره جنگهای صلیبی بسیاری ازمنابع اسلامی درمنطقه بین النهرین و عراق و شامات و فلسطین و... به اروپا رفت، مثل کتابخانههای رم، کتابخانه واتیکان و... صد افسوس که گاهی یک نسخه خطی از یک کتاب کهن، فقط و فقط دراروپا و دریک کتابخانه پیدا میشود. به هرحال استعمار و تلاشهای استعماری دردورههایی به پژوهش در راه شناخت شرق کمک کرده است. همچنین حوادث دیگری هم بوده که پدیده شرق شناسی راجهت داده، پیش برده، سرعت داده و حتی باعث شده شرق شناسان و رشتههای شرق شناسی تجزیه و تفکیک شوند. پیشرفت علم، دانشگاهها و حوزههای تخصصی شرق شناسی باعث شده دیگرکسی درقرن نوزدهم پیدانشود که بگوید من هم هند شناسم، هم بودایی شناس وهم اسلام شناس. مثلا کسی که پژوهشگر فقه مالکی است، نمیتواند درفضاهای علمی دانشگاههای غربی درباره حوزههایی مثل قرآن پژوهی، به راحتی اظهارنظر کند، مگراینکه نشان دهد اتفاقا براثرتحقیقات خاصی که درسالیان خاصی انجام داده، حوزه تحقیقات فقهیاش را به تحقیقات خاص قرآنی پیوند زده است. امروزه امکان ندارد یک کسی متخصص همه چیز در قرآن وتفسیر و حدیث و پیامبر و سیره و تاریخ وشعر و ادبیات و تراجم و رجال و... باشد. بنابراین شرق شناسی بسیارتنوع داشته وما با یک پدیده واحد درده قرن مواجه نیستیم، حتی پدیده شرق شناسی دراول قرن بیستم با آنچه الان دراول قرن بیست ویکم داریم، بسیارمتفاوت است. حتی نمیتوان گفت محققان مسلمان درکشورهای اسلامی همه یک جور بوده ویک مشرب داشتهاند، مثلا بگوییم درقرن سوم، عالمان شیعه منطقه خراسان یا قم همان گونه فکرمی کردند یاهمان گونه کتاب مینوشتند که محققان یاعالمان شیعه در بغداد انجام میدادند. من به همین دلیل خاص میخواهم دردورههای جدید از واژه شرق شناسی استفاده نکنم ( چون شرق شناسی یک موضوع عام را دربرمی گرفته) و به جای آن از واژه <اسلام شناسی> استفاده کنم یا به جای شرق شناس بگویم <محقق مطالعات اسلامی.> مطالعات اسلامی شامل تمام بررسیهایی میشود که به تاریخ، تمدن، فرهنگ،زبان، ادبیات، معماری، هنر و علوم اسلامی مربوط میشود. اما امروزه درغرب، شرق شناس به آن معنا نداریم، بلکه محققانی داریم که تلاش میکنند در زمینه شناخت فرهنگ وتمدن اسلامی، پژوهشهایشان را با همکاران ومحققانشان در سایر کشورهای اسلامی به اشتراک بگذارند.یک پدیده دیگرهم در دوره جدید وجود دارد که اسلام شناسی امروزی را از شرق شناسی قدیمی خیلی متفاوت میکند. یکی مسئله تفاوت گذاشتن بین عرصه تحقیق (پژوهش دانشگاهی) وحوزههای عمومی شناخت اسلام است،یعنی در دورههای جدید آنچه در دانشگاهها وفضاهای آکادمیک، گفته ونوشته ونقد و بررسی میشود، فقط متعلق به همان عرصه پژوهش دانشگاهی است وموضوع، آنقدر تخصصی است که مردم عادی نمیتوانند ازآنها استفاده کنند، به همین خاطر هیچ مجله دانشگاهی درکیوسک روزنامه فروشیها فروخته نمیشود وهیچ کتاب دانشگاهی درزمینه مطالعات اسلامی درکتابفروشیها پیدا نمیشود. در کتابفروشیها فقط کتبی فروخته میشود که یک روزنامه نگار یا محقق علاقه مند به اسلام، راجع به اسلام، پیامبر، حزبالله، حماس، افغانستان امروز و... نوشته است، این گونه نوشتهها را مردم عادی زیاد میخوانند وخواندنش هم بسیار راحت است وبه دانشهای خاصی هم احتیاج ندارد.
* خاورشناسان ازتحقیقات و پژوهشهایی که انجام میدهند، چه اهداف وانگیزههایی دارند؟ ما با یک خاورشناس مواجه نیستیم، بنابراین نمیتوان اهداف همه خاورشناسان را یکی دانست؛ چون پدیدههای انسانی به این راحتی قابل تحویل نیستند، به خصوص وقتی بهعرصه علم کشیده شود واقوام مختلف درآن مشارکت کنند.امروزه حتی فاصلهها ومرزها برداشته شده وبرخی از شرق شناسان، خود مسلمانهاشدهاند.امروزه حجم زیادی ازمحققان اسلام شناسی دانشگاههای غربی را خود مسلمانها تشکیل میدهند، یعنی همکار شد ه اند. درگذشته غربیها باید به کشورهای اسلامی میآمدند، تحقیق میکردند، درس میخواندند، به یمن میرفتند و باستان شناسی میکردند، زبان ادبیات عرب یاد میگرفتند، به چین میرفتند وزبان چینی یاد میگرفتند؛ اما امروزه چینیها به آنجا میروند وهمان چیزهایی که آنها یاد گرفتند، یاد میگیرند وکلی چیز هم ازکشور خودشان به آنجا میبرند وبه آنها یاد میدهند واستاد ودانشجوی آنجا میشوند.من فکرمی کنم دردانشگاههای غربی که رشتههایی مثل شناخت خاورمیانه، ادبیات عرب واسلام شناسی دارند، حدود 20 تا 30 درصد وگاهی نزدیک به 50 درصد ازکسانی که درآن دانشگاهها همکاری میکنند یا درکنفرانسهای آنها شرکت میکنند و یا درمجلههای آنها مقاله مینویسند، کسانی هستند که ریشه وصبغه اسلامی دارند (یعنی ازکشورهای اسلامی به آنجا رفتند) یا مسلمانانی هستند که امروزه متولد آن کشورهاهستند. این تفاوت خیلی بزرگی است که امروزه ما با آن مواجه هستیم.به همین شکل دربسیاری از کشورهای اسلامی، مثل مصر، لبنان، سوریه، ترکیه، مالزی و... انبوهی از دانشجویان غربی حضوردارند که حداقل دورههایی ازشناخت اسلام وشرق و خاورمیانه را میگذرانند. این هم یکی ازتفاوتهای امروز و دیروزاست وشایدهمین مسئله سبب شده امروز درنوشتهها و محصولاتی که درغرب راجع به اسلام نگاشته میشود، همدلیها خیلی بیشترشود. من نمیگویم امروزه آثاری با بغض وکینه وپیشداوری و یا عداوت نوشته نمیشود (اگرچه این گونه آثارامروزه خریداری هم ندارد)، اما درکنارش، به صورت خیلی ملموس ومتفاوت، همدلی دیده میشود. امروزه، خیلی راحت برخی غربیان ومسیحیان به حقانیت یا صداقت پیامبراعتراف میکنند، صداقت به این معنا که پیامبر در دریافتهایی که میکرد، صادق بود؛ یعنی واقعا چنین دریافتهایی میکرده وخواب وخیال وجعل ودروغ نبوده است. اما مسیحیان قدیمی کتاب که مینوشتند، اولین اصلشان این بود که اسلام وقرآن یک کپی ناقص از روی یهودیت ومسیحیت است که این هم ازجمله تفاوتهاست.بنابراین من اصلا نمیتوانم به این سوال کلی (خاورشناسان از تحقیقاتشان چه اهداف و انگیزههایی داشتند) پاسخ دهم. البته میتوان گفت دریک دورههایی، مثل قرون اولیهودرفضای قرون وسطای مسیحی که کلیسا سیطره تام وتمامی برکل اروپا داشته، هیچ کس نمیتوانسته درباره قرآن مطلبی بنویسد وآن را رد نکند. درآن زمان باید قرآن رد میشد واشکالات ونقایص آن ونقطه ضعفهای پیامبر(!) مشخص میشد تا نشان داده شود قرآن کتاب بدی است وپیامبرشخصیتی منفی دارد! مسلم است که درآن دوره، انگیزههابسیار واضح بود، امادر دورههای جدید که دانشگاه به معنای مدرنش شکل گرفته وعلم وپژوهش دانشگاهی با عرصههای جدلی رسانهها ومطبوعات بسیارمتفاوت شده، نمیتوان گفت مثلا محققی که درباره یک واژه قرآنی یا یک حدیث تاریخی درتاریخ طبری تحقیق میکند، دقیقا آن انگیزهای را دارد که یک کشیش مسیحی درقرن دوازدهم داشته است. یکسان کردن آنها خیلی ساده نیست.
* رویکرد و نگرش مستشرقان به اسلام چگونه است ؟وقتی میگوییم رویکرد مستشرقان به اسلام چگونه است، باید تفاوت گذاشت بین تلاشی که عالمان اسلامی درمجامع وحوزههای اسلامی انجام میدهند با آنچه غربیان انجام میدهند. پرسشها و رویکردها متفاوت است واین خیلی مهم است. ما نباید انتظاری که ازیک عالم وفقیه اسلامی داریم، عینا ازیک مستشرق هم داشته باشیم، وبگوییم چون مستشرق مثل عالم جواب نمیدهد، راهش اشتباه است. مثلا یک عالم اسلامی درحوزه فقه سعی میکند با قبول حجیت تعدادی از منابع اسلامی (مثل قرآن، حدیث، عقل، اجماع و...) براساس یک سلسله اصول، به استنباط احکام بپردازد؛ اما چنین دیدگاهی درمیان مستشرقان وجود ندارد، هیچ مستشرقی، از هزار سال پیش تاکنون، درپی استخراج حکم الهی ازقرآن یا سنت نبوده، اصلا سوالش،وظیفه وکارکردش این نبوده است. رویکرد اسلام شناسان غربی تاریخی است، آنها اولا به دنبال پدیدههایی هستند که سبب تاریخی پیدایش یک مسئله علمی درمیان مسلمانان شده است،ثانیا اینکه تاریخ تحولات نظریاتی که حول آن مسئله شکل گرفته، چگونه بوده است؛ یعنی مثلا چه شده که فقهای ماوراءالنهر به یک مسئله یک جور نگاه میکنند وفقیهان یمن یا شیعی در قم و... یک جوردیگر. به همین دلیل نوع پرسشهای مطرح شده درمیان اسلام شناسان غربی با پرسشهای مطرح شده درحوزه عالمان اسلامی، متفاوت است. بنابراین نباید کارکرد یک محقق اسلام شناس غربی را با وظیفه وکارکردی که یک عالم اسلامی درمحیط اسلامی، علی العموم، داشته ودارد، یکی بگیریم. اینکه میگویم علی العموم، به این دلیل است که این مسئله عموما این گونه است؛ ولی گاهی هم عالمان اسلام درمحیطهای اسلامی، همان کاری را میکنند که محققان مطالعات اسلامی درغرب انجام میدهند؛ البته این کمتر اتفاق میافتد. گاهی اوقات هم ممکن است یک محقق غربی راهی را برود که نتیجهاش سبب استنباط یک حکم فقهی شود و این دقیقاً دخالت کردن در همان استنباط فقهی است.
* جا دارد در اینجا ازمطالعات وپژوهشهایی که غربیان درباره اسلام انجام دادهاند، برایمان بگویید.غربیان مطالعات و پژوهشهای بسیاری درباره اسلام انجام دادهاندو نمیتوان آنها را دریک صفحه، بیست صفحه و یا بیشتر گنجاند. فقط میتوان گفت که دانش ما در این زمینه بسیارکم است و شایسته است حوزهها و دانشگاههای ما، دراین جهت بیشتر تلاش کنند.نگاه مستشرقان به اسلام، خیلی عام ، و فعالیتها وپژوهشهایشان هم بسیار متنوع وفراوان است. هر مستشرقی به یک موضوعی علاقه پیدا میکند؛ یکی به نسخ خطی، دیگری به تاریخ قرآن وقراءات و... وبسیاری ازمواقع این علاقهمندیها حوزههای جدیدی خلق میکند.
* اگر امکان دارد به برخی ازپژوهشهای ممتاز آنها اشاره کنید.تلاشهایی که غربیان در زمینه اسلام شناسی انجام دادهاند، مال امروز و دیروز نیست. بخشی ازتلاشهای آنها به تصحیح متون مربوط میشود. این امرممکن است امروزه خیلی پیش پاافتاده وعادی تلقی شود؛ اما در روزگار خودش تلاش بسیارمهمی بوده است واین تلاشها اگرچه حاصلش یک تحقیق آکادمیک، یعنی یک کتاب نظریه پردازانه نبوده؛ ولی خودتصحیح وتحقیق متون باروشهای علمی،ودراختیارقرار دادن کتابهایی که درگذشته همه نمیتوانستند به آنها دسترسی یابند، برای ما یک تلاش بسیارمهم وسودآور بوده است.بخشی از تلاشهای غربیان،ازقدیم، این بوده که مهمترین متون کهن اسلامی را از کتابخانهها ونسخههای خطی بیرون آورند ودر قالب کتاب، درنسخههای فراوان چاپ کنند، نه چاپهای سنگین بلکه چاپهای حروف چینی شده وتحقیق شده همراه با بررسی نسخ متعدد وذکراختلاف نسخ. حجم زیادی از منابع اسلامی دراواخرقرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، به دست غربیان و درکشورهای غربی انتشاریافت. من در اینجا فقط به یک ناشر به نام <بریل> درشهر لایدن هلند اشاره میکنم. الان حدود 315 سال ازتاسیس این انتشارات میگذرد. اهتمام این ناشر بیشتر به نشر متون وتحقیقات دینی مربوط میشود، همچنین برخی از خودمتون اسلامی را منتشر کرده که به صدسال پیش مربوط میشود.هرچه گذشته وبه اواخر قرن بیستم نزدیک شدیم، به دلیل گسترش این علوم وپیدا شدن مصححان وتصحیحهای انتقادی، خودمسلمانها به این کاردست زدندوبسیاری از متون کهنشان را درکتابخانههای خودشان پیدا کردند وحتی گاهی هم به برخی از نسخههای آنها درغرب دست یافتند، لذا مجموعه آنها را درقالب یک کتاب تصحیح کرده وبه دست ما رساندهاند.اما ما بسیاری ازاین تلاشها راوامدارنخستین کاری میدانیم که غربیان انجام دادهاند، حتی درمورد خود قرآن. ما درقرن نوزدهم،قرآن چاپیای که برای تمام جهان اسلام یک دست وباشماره گذاری آیات واحد وعلمی انجام شده باشد، نداشتیم. اولین بار حدود دویست سال پیش، کسی به نام <گوستاو فلوگل> درآلمان این کار را انجام داد. او قرآنی را تصحیح کرد وبه صورت حروف چینی شده وچاپ شده، دراختیارمحققان آلمانی قرارداد تا همه بتوانند به آن قرآن آدرس دهند؛ هم درشکل خواندنش وهم در شماره گذاری آیاتش. البته فلوگل یک معجم المفهرس هم برقرآنش نوشت واین کاری بود که هنوزمسلمانها انجام نداده بودند. همین چاپ فلوگل ازقرآن سبب شد که چند دهه بعد، مسلمانها دردوره ملک فواد درمصر، <مصحف قاهره> رابنویسند. مصحف قاهره قرآنی بود که ازآن زمان به بعد، تمام جهان اسلام شماره گذاری آیات ورسم الخط شان را براساس آن قراردادند. پس نتیجه میگیریم اسلام شناسان غربی درچاپ وانتشار خودمتون اسلامی (قرآن، حدیث، کتب تاریخی، معجم المفهرسها، فرهنگهای لغت و...) کمک زیادی به مسلمانها کردهاند. حتی جالب است بدانیم که کتاب <معجم المفهرس حدیث نبوی> را اولین بار یک آلمانی به نام <ونسینک> درهشت جلد نوشت وهنوز هم این کتاب چاپ میشود. همچنین باید گفت این دسته از آثار، آثار خنثایی هستند و نمیتوان گفت درآنها غرض ورزی بوده یا نه. امادسته دیگری ازتحقیقات غربیان، که درمورد مضامین و موضوعات انجام شده، صرف وخنثی نیستند. البته همان طورکه گفتم هیچ محقق غربی دانش فقه وکلام تولید نکرده است، پژوهشهای آنها یا مربوط میشود به تاریخ این علوم یا به تحقیقات زبانی وزبان شناختی ویا به شناخت تاریخ صدراسلام. دراین زمینهها دیگرنمیتوان گفت همه آنچه آنها منتشرکردهاند، لاجرم و صد در صد خنثی است وما به راحتی میتوانیم ازآنها استفاده کنیم. دراینجا دیگرخوب وبد وجود دارد.من دراینجا مثالهایی میزنم که درمیان محققان اسلامی و به خصوص درایران ترجمه شدهاست. معروفترین آنها تحقیقات ایزوتسو است. تحقیقات اوهم درمیان غربیان با استقبال روبرو شد وهم درمیان محققان اسلامی کشورهای اسلامی؛ یعنی آثارش به فارسی، عربی ودیگرزبانها ترجمه شدوهیچ نوع انکارشدیدی ایجاد نکرد. دربین دیگرمحققان غربی، اگرچه بااین حد استقبال ازسوی مسلمانان روبرونیستیم؛ اما آثارشان مورد استفاده بوده است، مثل کتاب <واژگان دخیل درقرآن مجید> که آن را آرتورجفری (محقق استرالیایی الاصل) به انگلیسی نوشته است. این کتاب تحقیقی است درمورد واژگان قرآنیی که درطول تاریخ تمدن اسلامی درباره آنها حرف وحدیث زیادبوده و ادعا میشده آنها از زبان غیرعربی به زبان عربی راه پیدا کردند و واژه اصیل عربی نیستند. این کتاب در زمینه واژگان قرآن وتحقیقات زبان شناختی کمک زیادی به ما میکند.دسته سوم ازتحقیقات غربیان به شناخت اسلام اولیه مربوط میشود. ما مسلمانان در این گونه تحقیقات با مشکلات زیادی مواجه هستیم، یعنی آثارخوبی که به سرعت وسهولت بتوانیم ازآنها استفاده کنیم، خیلی کم پیدامی شود. مشکل اینجاست که محققان غربی درشناخت اسلام اولیه دو روش کاملا متفاوت دارند؛ یک روش به مانزدیک است ویک روش فوق العاده دور. این دو روش درمطالعات وتحقیقات غربیان کاملا روبروی هم هستند وهمدیگر را نفی میکنند؛ ولی محصولاتی که باهرکدام ازاین روش شناسیها منتشرمی شود، درمیان مجامع علمی و آکادمیک حضورداشته ومورد بررسی قرارمی گیرند. اما به طورکلی تفاوتهای این دو روش بدین قراراست: روش نخست که روشی کلاسیک تصورمی شود، روش سنتی است وبه روش مسلمانان خیلی نزدیک است، و مبنایش براین اصل استواراست که منابعی که امروزه دراختیار داریم، عمدتا صحیح هستند ومی توانند ما را دردریافت وشناخت تاریخ صدراسلام کمک کنند. برای این روش نمونههای زیادی میتوان ذکرکرد، معروفترین آن در دورههای جدید، آقای <مونتگمری وات> است که برخی ازکتابهایش به فارسی ترجمه شده است. او دوکتاب به نامهای <پیامبر درمکه> و <پیامبر در مدینه> دارد. این دوکتاب مجموعهای است ازتاریخ زندگی پیامبر(ص). او دراین دوکتاب به منابع اسلامی اتکا دارد.اما دسته دوم کسانی هستند که مبنایشان درشناخت اسلام اولیه، مانند محققان کلاسیک درغرب نیست. ایندسته که به آنها تجدیدنظرطلب میگوییم، میخواهنددر روش کلاسیک وکهن زلزله ایجادکرده ومبنایش را ازبین ببرند.آنها میگویند روش شما ابتروساده لوحانه است، شما اگر میخواهید اسلام را جدی بگیرید، باید به تمام فرآیندی که منجر به تثبیت وتبدیل یک دین میشود، توجه کنید. اسلام اولین دین نبوده، بنابراین باید ببینید ادیان دیگرچطوربه وجود آمدهاند. این دسته ازمحققان معتقدند منابع اسلامی، تاریخ نجات هستند نه تاریخ واقعی. تاریخهایی هستند که درصدد ثبت آنچه که واقعا رخ داده، نیستند. بنابراین ازنظراین دسته کسی نمیتواند به اسلام اولیه آنچنان که واقعا بوده، دسترسی پیداکند. منابع و روش کار این دسته از تحقیقات برای بررسی اسلام اولیه، صرفاً ادبی است، بنابراین به هیچوجه نمیتوانند برای ما مسلمانان مفید باشند. اما یک نکته دوسویه هم دراینجا وجود دارد: اولا اگرچه ما مسلمانان نمیتوانیم مستقیما ازاین روشها استفاده کنیم، اما باید به درستی ازآنها خبرداشته باشیم. ثانیا باید پرسشهایی را که به پیدایش این روشهای جدید در غرب منتهی شده، بشناسیم و جدی بگیریم وسعی کنیم پرسشها را با روش خودمان جواب دهیم. پس به این معنا میتوان گفت تحقیقات غربیان درباره اسلام اولیه، برای ما مفید است؛ ما میتوانیم پرسشهایشان را درفضاهای علمی وتحقیقی مان از نومطرح کرده ورونق دهیم و حتی پاسخی متفاوت از پاسخ آنها بدهیم.
گرچه اسلام شناسی بخشی از دانش عام شرق شناسی است، جمع زیادی از مستشرقان در طول تاریخ هزار ساله استشراق و بلکه از قرن هفتم میلادی تا عصر حاضر، پژوهشهای خویش را روی اسلام شناسی متمرکز کردهاند. آنچه درپی میآید بخش دوم گفتگوی ما با استاد مرتضی کریمینیا حول موضوع <مستشرقان و اسلام> است.
* مستشرقان در پژوهشهایشان، بیشتر به کدام یک از منابع اسلامی مراجعه میکنند؟
یک نکته مهم درمطالعات تخصصی دانشگاهی وجود دارد وآن اینکه: دردرجه اول محقق غربی درحوزه مطالعات اسلامی، باید به تمام آنچه به نحوی منبعی است در راه شناخت گذشته وحال مطالعات اسلامی، دسترسی داشته باشد وازآنها استفاده کند، درغیراین صورت تحقیقش ناقص است ومورد توجه قرارنمیگیرد. البته درهنگام تحقیق برروی یک موضوع اسلامی، همان گونه که منابع اسلامی به شما کمک زیادی میکند، درکنارش منابع غیراسلامی (جانبی) هم کمک میکند واگر به این گونه منابع توجه نکنید، تحقیق تان ناقص میشود.
دراینجا باید این نکته را هم بگویم که قدیمی ترین چاپهای کتب اسلامی، درغرب انجام گرفته؛ ازخود قرآن گرفته - که اولین چاپ آن درسال 1834 توسط فلوگل انجام شد - تا معجم المفهرسهایی که بر قرآن نوشته شد. همچنین حدود 90 درصد متون صحیح بخاری وصحاح سته اهل سنت، کتابهای تاریخی، دیوانهای شعر شعرای کهن عرب، کتابهای ادبی و...، برای اولین بار در غرب چاپ شده؛ زیرا نسخههای خطی این متون وکتب در کتابخانههای آنها وجود داشته است. غربیان برای اینکه بتوانند از دقیق ترین وقدیمی ترین منابع استفاده کنند، کتب ومتون را تصحیح و سپس چاپ میکردند و جالب است که گاهی اوقات،ماهنوز مجبوریم ازهمان چاپها استفاده کنیم، چون چاپ بهتری وجود ندارد. مثلا <طبقات ابن سعد> که صدسال پیش، زیرنظر ادوارد زاخاو وهشت نفردیگر، در لایدن هلند چاپ شد، بهترین چاپی است که هنوز مسلمانان درتمام کشورهای اسلامی ازآن استفاده میکنند.
* سوال بعدی من این است که آیا ما میتوانیم در تحقیقاتمان، از یافتهها و پژوهشهای مستشرقان استفاده کنیم؟
در سوالهای قبلی توضیح دادم که دانشمندان وعالمان اسلامی ازگذشته به تولید علوم ودانشهای اصلی اسلامی میپرداختند وکمتر به موضوع تاریخ نگاری، تطور، تکامل و عوامل تکوین علوم وهمچنین تغییرات ونظریاتی که درعلوم ایجادشده،توجه داشتند. ولی این موضوعات ازمهم ترین مطالبی است که غربیان به آنها پرداختهاند. بنابراین میتوان دراین زمینهها از نتیجه تحقیقات غربیان استفاده کرد،به خصوص در دورههای جدید که حوزهها ودانشگاههای کشورهای اسلامی توجه بیشتری به تاریخ علوم اسلامی داشته و دارند.
نکته دیگر اینکه برخی از تحقیقات غربیان به موضوع <>early islam(اسلام اولیه یا آغاز اسلام یا آغازتکوین دین اسلام) مربوط میشود. اسلام اولیه یعنی تمام حوادث، درون مایهها، اشخاص، تاریخ ومفاهیمی که سبب پیدایش وآغاز تکوین دین اسلام شدهاند. مفاهیمی مثل جاهلیت که پیش ازاسلام بوده،مردمانی که با یک فرهنگ خاصی درآنجا زندگی میکردند، تاریخ، باورها و فرهنگ آن مردم، شخصیت خودپیامبر(ص)، اقوام، پدران، فرزندان ومخالفانش، نخستین دعوتهای او و نزول قرآن، جاگیری حضرت محمد(ص) درقالب پیامبر و حاکم اسلامی در جامعه مدینه، رحلت او و حوادث پس از رحلت، به کل این مجموعه که درآن فتوحات اسلامی، گسترش کشورهای مملکت اسلامی، مسئله خلافت وجانشینی پیامبر، سلسله خلفا، آمدن بنی امیه، حکومت بنی امیه وآغاز سلسله عباسیان انجام گرفته، <>early islam میگوییم. تحولاتی که دراین دوقرن اتفاق افتاده، ازخود تکوین دین اسلام گرفته تا مجموعه دانشهایی که پدید آمده (مثل علم قرائات، تفسیر، حدیث و رجال شناسی)، همه درهمان قرن اول شکل گرفته است.
همچنین همه تلاشهایی که برای شناخت وجوه مختلف اسلام اولیه هست ازقبیل شناخت تاریخ یک تمدن با تمام اجزایش، یک کارتاریخی است؛ اما تاریخ یک علم نیست، بلکه تاریخ یک پدیده اجتماعی، یک دین، یک انقلاب فرهنگی و دینی جدی که سبب تحولات زیادی شده، میباشد. دیگردراینجا نمیتوان حد و مرزگذاشت و گفت غربیها تاریخ نگاری علم را انجام میدهند و مسلمانها خود آن علم را به وجود میآورند؛ چون مثلا غربیها به تحولات تاریخیای که در میان یهودیان مدینه در عصر پیامبر(ص) رخ داده، توجه دارند ودرباره آن مقاله وکتاب مینویسند، همچنین مسلمانها هم ممکن است درباره مسائل یهودیان مدینه درعصرپیامبر(ص)، مقاله و کتاب بنویسند. منابعی که محققان غربی و مسلمانها استفاده میکنند، تقریبا مشترک است. غربیان به هرآنچه که ما را به صدراسلام نزدیک ترکند، توجه بیشتری دارند، یعنی آنها وقتی میخواهند early islam (آغازاسلام) را بشناسند، به اینگونه شواهد بیشترتوجه میکنند، ولی معنایش این نیست که به شواهد اسلامی، متون سیره، قرآن، کتابهای تاریخی، طبقات و... توجه نمیکنند. اما شکل ونوع استفادهشان متفاوت است. یک محقق مسلمان درمیان اهل سنت، خیلی راحت به همه آنچه که درکتب صحاح آمده، اعتماد میکند؛ مثلا او در صحیح بخاری، صحیح مسلم و... درباره یک موضوع فقهی، روایاتی را مورد بررسی قرار میدهد و از میان آنها، دو یا سه روایت و یا بیشتر را ترجیح میدهد و آنها را به مثابه یک روایت صحیح مورد عمل فقهیاش قرار میدهد. یک محقق غربی هم از همان منابع کهن استفاده میکند، اما به این راحتی به آنها اعتماد نمیکند.
محقق مسلمان شاید به محض پیداکردن ضعفی در متن یا سند یک روایت، آن را ناصحیح دانسته و کنار میگذارد، ولی برای محقق غربی اینجا تازه اول کار است. او به دنبال کشف علل جعل یک روایت دریک دوره خاص میگردد، برای او مهم است که این روایت در چه دورهای جعل شده،چه عواملی سبب رواج آن شده و بسیاری مسائل دیگر. اودرپی پیدا کردن این مسائل، به کشف یک پدیده تاریخی درباره اسلام اولیه نائل میگردد.
نتیجه آنکه ما میتوانیم ازتحقیقات غربیان استفاده کنیم؛ اما به شرط شناخت تمام تفاوتها، روشها ومنابع آنهاوهمچنین شناخت تفاوت خوداین روشها؛ چون گاهی روشها درمیان محققان غربی کاملا متفاوت است. مثلا غربیان برای کشف تاریخ یک روایت از روشهای متفاوتی استفاده میکنند؛ برخی به متن توجه میکنند وبرخی به اسناد، بعضی هم از ترکیب روش متن واسناد استفاده میکنند، برخی دیگرهم به دنبال آن هستند تا کشف کنند روایت برای اولین بار درکدام کتاب حدیثی راه پیدا کرده و زمانش را ازآن موقع تاریخ گذاری میکنند. اما تنها همین چهار روش وجود ندارد، اگر ما داخل این فضا برویم، متوجه میشویم که شکلهای اجرای این روشها متفاوت است. پس اگر ما تمام تفاوتهایی که تحقیقات غربیان با ما دارند و همچنین همه تفاوتهایی که خودشان باهم دارند را بشناسیم و تمام پیش فرضهای آنها را بپذیریم، میتوانیم از برخی دستاوردهای غربیان استفاده کنیم. مثلا درتحلیلهای زبانی و زبان شناختی، بخش زیادی از تحقیقات مستشرقان برمیگردد به مسئله واژگان، زبان و زبانشناسی، فقه اللغه، ریشه شناسی، اشتقاق واژگان قرآن و تایک حداندکی هم حدیث. از قدیم شناخت معنای برخی از واژگان سخت ودشوار قرآن، برای مسلمانها پیش میآمده، غربیها هم همواره درهنگام مطالعه وبررسی قرآن به ریشه وساختار آیات وفقه اللغه کلمات قرآن، توجه بسیاری میکردندواین امرحاصلش درطول قرون متعدد، انبوهی کتاب ومقاله در زمینه تحقیقات زبانی قرآن است. اما این تحقیقات غربیان هم تنوع بسیاردارد، مثلا روشی که <ایزوتسو>، محقق ژاپنی، درتحلیل وبررسی واژگان قرآنی به کار میگیرد،روشی منتقدانه است نسبت به روش مستشرقان پیش ازخودش. به این معنا که ایزوتسو برای اولین بار از معنا شناسی استفاده میکند، او به ما میگوید صرفا کافی نیست برای یافتن معنای واژههای قرآنی، با دقت خیلی ریزبینانه به عمق ریشه واژهها بروید وهمچنین به زبانهای سامی دیگر و هم خانوادههای این واژه دردیگر زبانهای سامی مثل عبری وسریانی و حبشی و... سر بزنید. شما صرفا با چنین کاری نمیتوانید معنای آیهای از قرآن را دریابید، شما با این کاریک باستان شناسی لغوی انجام دادهاید. مهمترین کار معناشناسی است؛ یعنی شما باید ببینید چه معنایی ازاین واژه درقرآن اراده میشود و مقصود خداوند از اینکه این واژه را دریک شبکه معنایی،همراه با تعدادی دیگر از واژگان قرآن، به کارمی برد چیست. من دراینجا مثالی میزنم. گاهی شما واژهای مثل <تقوی> را ریشهیابی میکنید و صرفا به این نتیجه میرسید که تقوا از وقایه و نگهداری و حفظ است وبه همیناندازه بسنده میکنید.اما شما هنگامی به معنای دقیق واژه تقوا درقرآن دست مییابید که تحقیق کنید که خداوند تقوا را در لسان قرآنش همراه با چه عناصرمعنایی دیگر به کار برده؛ یعنی درکنارکدام اوصاف خوب وبه دورازکدام اوصاف بد به کاربرده است. وقتی شما مجموعه این واژهها را باهم نگاه میکنید.
یک درک کلی نسبت به واژه تقوا پیدا میکنید.همه تلاش ایزوتسو هم همین است، البته ایزوتسو هیچ گاه نمیگوید زبان شناسی تاریخی یا تطبیقی کارعبثی است، اومی گوید این کار مقدمه است برای یافتن معنای واژهای درقرآن.
* آیا امروزه که ما قرنها از شروع تحقیقات اسلام شناسی درغرب فاصله گرفتیم، میتوان گفت پدیده اسلام شناسی یا استشراق، از روزگارنخست، تحول چشمگیری داشته یا مقاطع خیلی مهمی را ازسرگذرانده است؟ ویا به تعبیردیگر، اسلام شناسیای که امروزه درمجامع علمی ومحیطهای آکادمیک غربی وجود دارد، با اسلام شناسی ای که درسیصد یا پانصد سال پیش بوده، چه تفاوتهایی دارد ؟
توجه به تغییرات وتحولات علوم، به محقق ما امکان میدهدکه هرپدیدهای ازجمله پدیده استشراق را یک پدیده درتحول ببیند. نظیراین مسئله درمورد علوم دیگر هم هست؛ دانشها چاقتر و فربهتر میشوند، بعضی مسئلههاکم کم ازعلم بیرون رانده شده ودرحاشیه قرارمی گیرند، بعضی روشهادرعلم تاثیرگذاشته وبخشی ازآن را متحول میکنند. گاهی برخی مراودات وتعاملها میان عالمان تولیدکننده آن علم با محیطهای دیگر، سبب میشود آن علم رنگ وبوی دیگری، نسبت به آن علمی که عالمان آن دونسل قبل تولید میکردند، بگیرد. این مسئله به خصوص درعلوم اسلامی مثل فقه وکلام، درتعاملی که شیعه وسنی درقرون با هم داشتند، تاثیر خودش را بسیار نشان داده است.
استشراق یا پدیده اسلام شناسی درغرب هم همین طور است، این پدیده در زمانی خیلی خام بوده است. دردوران قرون وسطی، تمام تلاش غربیان غرب مسیحی را شامل میشده، غرب مسیحیای که به دلایل سیاسی ومذهبی، نسبت به اسلام احساس خطرمی کرده وتلاش میکرده درآن قرون، که همه چیزتحت سیطره کلیسا بود و حتی کسی جرات ترجمه متن انجیل به زبان دیگری غیر از لاتین نداشت، برای جلوگیری از نفوذ وعقب راندن اسلام، هرچه بیشتر به آن ضربه زنند. بنابراین آثاری که منتشرمی کردند، پربود از غرض ورزی واشتباه ونادرست فهمی. علتش آن بود که ما درآن دوره عالمان درجه اول دردانستن زبان عربی و منابع اسلامی نداشتیم. پس یک تفاوت بزرگ این است که استشراق دردوران اولیه بچه وناکام بود و مستشرقان تلاش میکردند که اسلام را هرچه بیشتر بدجلوه دهند و نقطه ضعفی در چهره وسیمای پیامبر(ص) پیداکرده وآن را بزرگ جلوه دهند، وهمه این مسائل به تحقیقاتشان دامن میزد.
این تفاوت بسیارمهم است؛ ولی باید بدانیم تحقیقات اسلام شناسی درغرب خیلی متحول شدوازاین رنگ وبو درآمد. درقرن هیجدهم ونوزدهم وبه خصوص قرن نوزدهم وبیستم، به طورکلی این مسائل ازبین رفته وبه جای آن تحقیقات خاص زبانی وتاریخی به وجود آمد که آنها را صرفا افراد کلیسایی انجام نمیدهند، بلکه دانشگاهها به وجود آمدوهرکسی میتوانست به دانشگاه برود وبه تحقیقات مورد علاقه اش بپردازد. البته بسیاری ازکسانی که این تحقیقات را انجام میدهند یا مسیحیاند یا یهودی و یا بی دین، وبالاخره دانشها و دین اولیه شان، خیلی جاها تاثیر خودش را میگذارد؛ ولی به صورت پنهان تر.
دردورههای جدید به دلیل اینکه تماسهای خیلی زیادی بین محققان اسلامی وغربی برقرارشده ونیزبه دلیل اینکه غربیان خیلی بیشتر اسلام را ازنزدیک وبه شکل ملموس، درخودکشورهای اسلامی تجربه کردهاند (چون بسیاری ازکسانی که امروزه دردانشگاههای غربی در رشتههای اسلام شناسی درس میخوانند، حداقل چندین ماه درکشورهای اسلامی به سرمی برند و ازنزدیک با محیطها ومحققان اسلامی سر و کاردارند) آمارنوشتههایی که درمیان غربیان منتشرمی شود و در آنها حس همدلی (نه بی تفاوتی) با مسلمانان بیشتراست، خیلی زیاد دیده میشود. یعنی امروزه ما به راحتی میتوانیم کسانی را درمیان غربیان پیدا کنیم که از شنیدن آواز وصوت قرآن متاثرمی شوندوزیباست برایشان تحقیق دربارهزیبایی شناسی زبانی وادبی قرآن. این پدیده خیلی جدیدتراست وما به آن تحول یک پدیده میگوییم. بنابراین ما نباید تصورکنیم که اولا درغرب ودرمیان اسلام شناسان غربی، بایک پدیده واحد مواجه هستیم، وثانیا این پدیده، تاریخچه اش همیشه یکسان بوده است. ماباید بدانیم که امروزه اسلام شناسی درغرب تنوع دارد، همچنان که هرموضوع علمی درمیان تمام جهان اسلام تنوع دارد ،ثالثا آن چیزی که امروزه تنوع دارد، صد و پانصد سال پیش به گونهای دیگربوده است و ویژگیهای هردوره اش باهم متفاوت است وتحولات جهانی وتحولات خود کشورهای اسلامی وپیشرفت علوم،اسلام شناسی را تغییر دادهاند.
منبع: روزنامه اطلاعات، شنبه 7 دی 1387، 28 ذی الحجه 1429، 27 دسامبر 2008، شماره 24371