- نویسنده : esteshragh
-
بازدید: 202
کتاب مذاهب التفسیر الاسلامیه در سال ۱۹۲۰، به زبان آلمانی چاپ و منتشر شد و نخستین ترجمه کامل آن به زبان عربی، در سال ۱۹۵۴ ، به دست عبدالحلیم نجّار انجام گرفت و با نام مذاهب التفسیر الاسلامی در مصر عرضه شد .
گلدزیهر در این کتاب، انواع نگاههای مختلف به کتاب مقدس قرآن را در میان مسلمانان یا مکاتب تفسیری، تحلیل میکند و با نقد و بررسی آنها، آرای خود را درباره اسلام، قرآن، پیامبر اکرم و درجه تأثیرپذیری قرآن از آیین یهود، بیان مینماید.
گلدزیهر در آغاز، نخستین مرحله تفسیر و شکلگیری آن را طی دو فصل، بیان میکند؛ سپس مکتب تفسیر نقلی و اصول آن را باز میگوید. سومین بخش درباره نگرش تفسیری معتزله است که مؤلف گزارش تاریخی و تحلیلی دقیقی از این جریان و شیوه سلوک فکری آنان، به دست میدهد. چهارمین بخش، دیدگاه تفسیر صوفیانه را بحث و تفسیر رمزی یا تأویلی را بررسی مینماید. پنجمین بخش درباره تفسیر عقیدتی یا فرقهای است که مؤلف در آن، نحوه استفادههای فرقههای دینی و کلامی را از آیات قرآنی نشان میدهد و مواردی را نقل میکند که چگونه برخی فرق برای اثبات باورهای خود، با تکلف، از آیات، به سود خود کمک میگرفتند .
دکتر پرویز رستگار نیز در مقاله «مُستغربات یک مستشرق» درباره این کتاب مینویسد:
وی که کتاب خود را سرشار از استنادها و مراجعهها به آثار دیگر خاورشناسان گرد آورده است، از پس کاری ـ انصاف باید داد ـ دشوار برآمده که محصول چندین پارامتر مهم است که باید الگو و چراغ راه کسانی باشد که دغدغه یک پژوهش پر کار، همه جانبه و به دور از شتاب و گیشه پسندی را دارند؛ محورهایی چون فراهم آوردن مواد خام، ریز، پراکنده و انبوه (تجزیه استادانه که الزاماً به معنای ترکیب ماهرانه و استحصال سنتزهای بدون نقص نیست)، نگاهی تاریخی به دانش تفسیر و جدا از دغدغههای برخاسته از درگیر شدن در نکتهها و گفتهها و ناگفتههای اقیانوس گونه این علم و در واقع، نگاه آزادانه و از بالا و مشرف، به جای نگاه درگیرانه و از پایین و در سطح، مراجعه به منابع دست اول و کمتر واسطه خورده، کنجکاویهای همه جانبه و تتبع زیادی که در متن و نیز در پانوشتها و نشانیدهیهای پر شمار کتاب، به خوبی بازتاب یافته است و آگاهیهای خوب از قواعد زبان و ادبیات عرب، تاریخ صدر اسلام و تاریخ نزول قرآن کریم که مورد تصدیق، تأیید و اعتراف آقایان ایازی و عبدالحلیم نجار هم قرار گرفته است .
بخش های این کتاب
این کتاب دارای شش بخش به شرح زیر است:
بخش اول ) دوره نخستین تفسیر؛
بخش دوم ) تفسیر روایی؛
بخش سوم ) تفسیر در پرتو عقیده؛
بخش چهارم ) تفسیر در پرتو تصوف اسلامی؛
بخش پنجم ) تفسیر در پرتو فرقههای دینی؛
بخش ششم ) تفسیر در پرتو تمدن اسلامی؛
گلدزیهر در این کتاب به دنبال بزرگ نمایی اختلاف مذاهب اسلامی است؛ به همین دلیل، از این گوشه و آن گوشه کتابهایی را پیدا میکند تا فاصله میان مذاهب اسلامی را نشان دهد و حرکتی را خنثی کند که در آن عصر توسط افرادی مانند سید جمال الدین اسدآبادی و شیخ محمد عبده آغاز شده بود .
بررسی بخشهای مختلف کتاب
بخش اول ) دوره نخستین تفسیر
در این فصل، گلدزیهر نخست به انگیزههای تفسیر قرآن میپردازد و یکی از آن عوامل را اختلافهای مذهبی مسلمانان میداند. وی معتقد است مذاهب برای آن که وجههای الهی و حقانی به اندیشههایشان بدهند، به توجیه و تفسیر آیات به نفع باورهای خودشان روی آوردهاند. او همچنین معتقد است اضطراب و ناپایداری نص قرآنی و اختلافهای قرائتها زمینه این تفاسیر را فراهم آورده است. پس از آن به عوامل اختلاف قرائات پرداخته و آنها را چنین بر میشمارد: بی نقطه و حرکت بودن نص قرآنی، افزودههای تفسیری، تفاوت قرائت صحابهای همانند ابن مسعود و ابی بن کعب.
نویسنده برای اثبات این نکته به آیاتی از قرائت ابن مسعود استناد کرده و افزودههای قرائت وی را نشان میدهد. در ادامه این
فصل به مواردی از تناقضات قرائتها اشاره کرده و تفاوتهای فقهی و عقیدتی برخاسته از این موارد را یادآور میشود؛ برای مثال، وی معتقد است که طرفداران جواز متعه به قرائتی استناد کردهاند که در آن، پس ازجمله «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ»
عبارت «إِلَى اََجَلٍ مُسَمّىً» آمده است، و یا این که برای جلوگیری از شبهه امکان حکم به غیر حق از سوی خداوند، صیغه فعل «احکم» را از امر به مضارع در آیه صد و دوازده سوره انبیا تغییردادهاند.
نویسنده این فصل را با برشمردن اختلافهای تفسیری میان مفسران نخستین که تمامی آنها نیز جنبههای کلامی و فقهی دارند، ادامه میدهد. او پیدایش قرائات غیرمشهور و الفاظ شاذ عربی در قرائات را نیز به همین عامل تفسیری منتسب میسازد.
بخش پایانی این فصل را موضوع قرائتها و محدود شدن آنها توسط ابن شنبوذ و توجیه قرائتهای هفت گانه به وسیله روایت «سبعه احرف» و تاثیرهای نحو و نحویان بر قرائات تشکیل میدهد .
بخش دوم ) تفسیر روایی
نویسنده در آغاز فصل، بر مجرای منع تفسیر قرآن از سوی خلفا مروری کرده و معتقد است این گرایش تا اواخر قرن دوم هجری ادامه داشته است و برای تاکید بر خودداری صحابه از تفسیر قرآن، به اقوالی از ایشان تمسک کرده است.
به اعتقاد وی تنها شکل رایج تفسیر قرآن در میان صحابه، شرح و توضیح قصههای قرآن بوده و به همین دلیل نیز روایات اسرائیلی وارد منابع اسلامی گردیده است. یکی از عوامل تقویت کننده این شیوه تفسیری، روایاتی است که تفسیر به رای را ممنوع میکند و به اعتقاد نویسنده، تفسیر به رای به آیات عقیدتی اختصاص دارد؛ زیرا در هیچ یک از مفاهیم دریافت شده بشری امکان رسیدن به علم و یقین وجود ندارد مگر در آن جا که به وسیله روایت، یک مفهوم به پیامبر یا صحابه استناد داده شده باشد. او در ادامه مینویسد: اگر چه مسلمانان در تفسیر قرآن به نقل تکیه میکردند، اما به دلیل آن که در گزینش آنها دقت کافی نداشتند، روایات متعدد و متناقض را از فرد واحد نقل کردهاند.
از جمله دلایل وی برای کم توجهی مسلمانان در گزینش درست روایات، سخن سیوطی است که میگوید برای نقل روایاتی در تفسیر قرآن در خواب از حضرت رسول اجازه میگرفته است و یا از مجاهد نقل شده است که میگفت: «وقتی ابن عباس آیهای را تفسیر میکرد، من نوری را در چهرهاش میدیدم».
گلدزیهر بر این باور است که بسیاری از روایات تفسیری منسوب به ابن عباس صحیح نیست؛ زیرا وی در هنگام وفات رسول خدا ۱۰ تا ۱۳ سال بیشتر نداشته است و همچنین روایاتی وجود دارند که از تردید و کم دانشی وی حکایت میکنند؛ چنان که در بسیاری از موارد در تفسیر آیات، او به «ابا الجلد» و تورات و یهودیان مراجعه میکرده است.
نویسنده در ادامه فصل معتقد است در حالی باید ابن عباس را پدر تفسیر ماثور دانست که نمیتوان به روایات او و تفاسیرش اعتماد نمود. در مجموع، وی معتقد است روایات مبالغه آمیزی که درباره ابن عباس رسیده است، باعث ایجاد تردید و بیاعتمادی در تفسیر او میشود. در ادامه، وی از راویان تفسیر ابن عباس و اثر آن بر تفاسیر متاخر سخن گفته است و نتیجهای که از تناقضات روایی به دست میآورد، آن است که ما هیچ تفسیر رواییای در اختیار نداریم و دانشمندان مسلمان برای پرهیز از این مشکل به«وجوه» قرآن معتقد شده و روایاتی را با عنوان «القرآن ذو وجوه» نقل کردهاند.
تفسیر دیگری که مورد بحث نویسنده واقع شده، تفسیر طبری است. نویسنده با ستایشهای فراوانی از این کتاب یاد کرده، ولی معتقد است این کتاب تا قرنهای اخیر مفقود بوده و بخش اعظم آن در دسترس ما قرار ندارد. با این حال، او به توصیف سبک و شیوه این تفسیر پرداخته و آزاداندیشی طبری را در رد روایات و اقوال پیشینیان ستوده است. نویسنده در توصیف این اثر به جنبههای قرائت، ادبیات، نقد روایات، بیان مسایل عقیدتی، تعصب مذهبی و مباحث کلامی توجه داشته است.
بخش سوم ) تفسیر در پرتو عقیده
در این فصل، نویسنده بر این باور است که این شیوه تفسیری اگر چه در مقابل شیوه تفسیر روایی قرار گرفته، از ابتدا بنای بر معارضه و تقابل وجود نداشته است، و پیش گامان این شیوه تفسیری را ارباب مذهب معتزله میداند. وی مینویسد معتزله پس از آن که نتوانستند پندار جبری مسلکان را بپذیرند، ناگزیر برای اثبات ادعای خویش به قرآن روی آورده و آیات قرآنی را با اندیشه و ذائقه خویش تفسیر کردند.
به طور کلی، به باور گلدزیهر عامل پیدایش روشهای گوناگون تفسیری تنها مباحث علمی نبوده است، بلکه مبانی اعتقادی گروهها، سبب اصلی پیدایش شیوههای تفسیری است. وی برای اثبات این برداشت به مواردی از درگیریهای خشونتآمیز میان گروههای اسلامی بر سر تفسیر آیات اشاره کرده است.
نویسنده، مهمترین مسایل مورد توجه این شیوه تفسیری را چنین برمیشمارد: موضوع تجسیم و تشبیه خدا، رؤیت خدا، موضوع حقیقی بودن داستانهای قرآن یا رمزی بودن آنها و… .
وی در هر مورد از مسایل به مباحث طولانی روی آورده و اقوال بسیاری را نقل کرده است. او سابقه اندیشه معتزله را به مجاهد بن جبر منتهی میسازد.
بخش دیگری از این فصل را معرفی آثار تفسیری معتزله تشکیل میدهد که یکی از این افراد شریف مرتضی ابیالقاسم علی بن طاهر است.
بخش دیگری از این فصل به عقاید معتزله و مبانی عقیدتی آنها همانند «عقل» اختصاص یافته است. گلدزیهر معتقد است تمامی تعالیم اسلامی گزینش و ترکیبی از عقاید یهودی، مسیحی، ایرانی و غیره است و به تبع آن، مباحث کلامی نیز برگرفته از فعالیتهای کلامی ـ عقیدتی مسیحیان شرقی است. او پیدایش مکتب اعتزال را اولین ظهور کلامی این تاثیر میداند. پس از آن، نویسنده به چگونگی انتقال افکار مسیحی به مسلمانان پرداخته است.
طایفه دیگری که در تفسیر عقلی مورد توجه واقع شدهاند، صاحبان اندیشه «توقف» هستند. نویسنده، شخصیت برجسته این گروه را عبیدالله بن الحسین الانباری دانسته و اندیشه او را چنین توضیح میدهد:
«خود قرآن بر اختلاف دلالت دارد؛ بنابراین، قول به قدر و جبر هر دو صحیح بوده و مُستند به قرآن است. پس هر دو گروه به حقیقت رسیدهاند؛ چرا که یک آیه نمیتواند بر دو معنی متضاد دلالت نماید»
این عقیده که دیدگاهی تساهل آمیز است، سابقه داشته و در قرن ۱۳ میلادی از سوی ابوالفضایل رازی ابراز گردیده است.
بخش چهارم ) تفسیر در پرتو تصوف اسلامی
گلدزیهر در نخستین حکم خود درباره تصوف اسلامی میگوید:
واقعا یافتن ریشههای قرآنی برای افکار تصوف کاری دشوار است و به سختی میتوان به «صوفیه» این حق را داد که اندیشههایشان را بر کتاب مقدس تحمیل نمایند.
پس از آن به اصول عقاید تصوف همانند «وحدت وجود» پرداخته و دلایل آن را بر میشمارد. گلدزیهر در ابتدای این فصل بارها اندیشه تصوف را غیر قرآنی و غیر اسلامی خوانده و اعتقاد به ظاهر و باطن را در نص قرآنی نامقبول میداند. باور گلدزیهر آن است که این شیوه تفسیری ریشهای افلاطونی و فیلونی داشته و متکی بر رمز و تاویل است. وی برای اثبات این سخن به نمونههایی از تفاسیر صوفیه همانند آیه نور و استرجاع استناد میجوید. نویسنده، برخی عقاید صوفیه را که به قرآن مستند شدهاند، چنین بر میشمارد: علم الیقین، عین الیقین، فناء فی الله، وجه الله، صراط، شفاعت، کرامات و وحدت وجود.
در ادامه فصل، دیدگاههای تفسیری متصوفه زیر بررسی شده است:
ابن عربی؛ اخوان الصفا؛ غزالی؛ حلاّج؛ ابن رُشد؛ ابن سینا؛ سهروردی؛ سنایی.
آنچه در پایان بررسی این بخش شایان تذکر میباشد، آن است که گلدزیهر حجم انبوهی از اطلاعات و تحلیلها را در این فصل فراهم آورده که پرداختن به همگی آنها در خور مجالی دیگر است .
بخش پنجم ) تفسیر در پرتو فرقههای دینی
نویسنده، این فصل از کتاب را به تفاسیر شیعی و فرقههای تابع آن اختصاص داده است. وی مهمترین ویژگی مبادی تفسیری شیعه را چنین بر میشمارد:
یک. مخالفت با اهل سنت؛
دو. تقدیس ائمه و اعتقاد به مقام الهی آنها؛
سه. اعتقاد به امام زمان(عج ) و ظهور او؛
چهار. اعتقاد به قرآنی متفاوت با مصحف عثمانی؛
پنج. اعتقاد به کاستی قرآن موجود؛
شش. تأویل آیات بسیاری در قرآن به نفع ائمه اهل بیت.
گلدزیهر نخستین ظهور تفسیر شیعی را به پیدایش خوارج و انطباق آیاتی از قرآن بر آنها (مانند آیات ۱۰۴ سوره کهف و ۲۵ سوره رعد) مرتبط میداند.
مرحله دوم تفسیر شیعه را تطبیق آیاتی از قرآن بر امویان دانسته و نمونههایی از این تاویلات را بیان کرده است؛ مانند تفسیر «شجره ملعونه» در آیه ۶۰ سوره اسراء.
نویسنده معتقد است که مویداتی نیز بر این گونه تفسیرها در میان تفاسیر روایی اولیه اهل سنت وجود دارد. وی نمونههایی از این مویدات را یادآور شده است و از جمله تاثیرات این گونه تفسیر را پیدایش مسایل خاص فقهی میداند. نکته دیگری که مورد توجه گلدزیهر واقع شده، تفاسیر غلات است. وی بدون هیچ گونه تمایزی، این نوع تفسیرها را جزء تفاسیر اولیه شعیه به شمار میآورد. از دیگر موضوعات بحث شده در این فصل، مسئله مصحف علی(علیه السلام) و باورهایی است که وی پیرامون آن به شیعه نسبت میدهد؛ چنان که میگوید شیعه اولیه اعتقادی به مصحف عثمانی نداشته و همواره آن را رویاروی مصحف علی میدانسته است و اندیشه تحریف به کاستی را به شیعه منتسب میسازد؛ چنان که میگوید: به اعتقاد شیعه، سوره احزاب کمتر از سوره بقره نبوده و سوره نور بیش از ۱۰۰ آیه داشته است .
پس از آن به نمونههایی از آیات مختص شیعه که در مصحف عثمانی وجود ندارد، اشاره مینماید؛ چنان که سورههای «النورین» با ۴۱ آیه و «ابن عربی» با هفت آیه را که به گفته وی در کتابخانه انگیپور هند وجود دارند، به شیعه نسبت میدهند.
نویسنده، همچنین به تلاشهای شیعه برای ارائه قرآنی متفاوت با مصحف عثمانی اشاره کرده و از جمله آنها ارائه مصحف ابن مسعود را از سوی آنها یادآور میشود. نکته دیگری که پیرامون مصحف علی(علیه السلام) مورد توجه گلدزیهر قرار گرفته، مسئله ترتیب مصحف است. او در ادامه این بحث به قرآنهایی که گفته میشود به خط علی(علیه السلام) نوشته شدهاند، اشاره میکند.
بخش دیگری از این فصل را موضوع حجیت تفاسیر شیعه به خود اختصاص داده است. او معتقد است تنها تفاسیری نزد شیعه معتبرند که به یکی از ائمه منسوب باشند. وی همچنین تعدادی از تفاسیر شیعی را نام برده و تفسیرهای آنها را پیرامون
برخی آیات یادآور شده است. گلدزیهر در ادامه این بخش اذعان میکند که اگر چه شیعه قائل به تحریف قرآن میباشد، همواره مصحف عثمانی را مبنای مباحث خویش قرار داده است و تنها در قرائت برخی آیات با اهل سنت اختلاف دارد.
نویسنده، ویژگیهای دیگری را برای تفاسیر شیعی قائل است که برخی از آنها عبارتاند از: کاربرد مجاز و اشاره، تفسیر مبهمات قرآن به نفع شیعه و ذم برخی صحابه. بخش دیگری از این فصل را معرفی آثار نوشته شده پیرامون مبهمات قرآن تشکیل داده و پس از آن نقد برخی تاویلات شیعی آمده است. وی در این بخش، تمامی شیعه را به غلو و زیادهگویی در حق علی(علیه السلام) متهم ساخته است. در قسمت پایانی این فصل، به شیعه فاطمی و اخوان الصفا اشارهای مختصر، نموده و فرقه بابیه را نیز از جمله فرقههای شیعه محسوب کرده است.
بخش ششم) تفسیر در پرتو تمدن اسلامی
اولین مطلبی که نویسنده در آغاز این فصل بیان میکند، این سؤال است که آیا اسلام و تمدن جدید میتوانند جمع شوند یا خیر؟ به اعتقاد وی، این سوال پرسش اساسی مسلمانان بود که بسیار دوست داشتند پاسخی متقن به آن داده شود؛ از این رو، پژوهشگرانی کوشش کردند تا نه تنها عدم مخالفت اسلام را با پیشرفتهای جدید علمی و فلسفی نشان دهند، بلکه کوشیدند تا ثابت کنند اسلام مشوق و راهنمای پیشرفت بشر است، بدین ترتیب، گونههای جدیدی از تفاسیر در جهان اسلام پدید آمدند. نویسنده، پیشگامان این فکر را امیرعلی و احمد خان بهادر و میرزا ابوالفضل در هند و سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده در مصر میداند. وی این گروه را «نومعتزلیان» نامیده است.
نویسنده، مهمترین ویژگی فعالیتهای این گروه را «آزاداندیشی» میداند و میگوید: همین ویژگی باعث شد تا آنها در تمامی منابع دینی همانند حدیث به گونه دیگری بنگرند و به گفته وی، اندیشمندان مدرسه هندی در پی لغو حجیت سنت و اجماع بودند.
از جمله اقدامات این گروه نو اندیش، ارائه موضوعات جدید دینی و ترجمه انگلیسی قرآن به ترتیب نزول
آن است.
برخی مباحث مهم مورد توجه نواندیشان مصری را نویسنده، بدین ترتیب میآورد: جهانی بودن دین اسلام و سازگاری آن با تمامی زمانها و مکانها، سازگاری اسلام با تمدن جدید، عوامل سقوط و انحطاط مسلمانان، وجوب مراجعه به کتاب و سنت، توجه به عنصر زمان و مکان در احکام اسلامی، باز بودن درهای اجتهاد، مخالفت با حیلههای شرعی، انکار تقدیس اولیا و توجه به ابعاد علمی قرآن.
بخش عمدهای از این فصل را بررسی روشهای مدرسه محمد عبده و تاثیرپذیری آن از مذهب وهابیت به خود اختصاص داده است. نویسنده، مهمترین ویژگیهای تفسیری مدرسه محمد عبده را چنین برمیشمارد:
عدم جواز تقدیم و تاخیر آیات، سازگاری کامل قرآن با علوم تجربی و آوردن نمونههایی از این توافق، توجه به اندیشههای اروپائیان، ضرورت شناخت نظریات جدید، ارائه تفسیرهایی نوین از جن، طاعون، تعدد زوجات، مساوات بین مرد و زن و… .
نقد و بررسی کتاب
رستگار در توجیه آنچه گلدزیهر در این اثر خود انجام داده و مطالب خلافی که مطرح کرده است، مینویسد:
با این همه، گلدزیهر و کتابش، مصداق «یک انسان» و «یک انسانی»اند و ناگزیر در همان چهارچوبی که همه «انسانها» و «انسانیها» را در برگرفته است، دست و پا میزنند؛ به همین دلیل، نباید چندان شگفتآور باشد اگر او و اثرش را حتی با اندکی مطالعه و سیر در حالات و صفات دارای کاستیها و نارساییهایی بدانیم .
کاستیهای اثر گلدزیهر را میتوان در سه مولفه عمده ذیل خلاصه کرد:
یک ـ تناقضات؛
دو ـ استفاده از روایات غیرمستند؛
سه ـ بیتوجهی به اصول روش تحقیق.
تناقضات
شیوه مطالب گلدزیهر در این کتاب شگفتآور است. او در حالی که چیزی را اثبات میکند، در جایی دیگر انکار مینماید. از سویی میگوید: آنچه محمد گفته، وحی است و از سوی دیگر میگوید: تعلیمات و الهاماتِ شخصی است؛ برای مثال، در آغاز کتاب میگوید: قرآن از لحاظ نص و متن دچار پریشانی و اضطراب است، ولی در جایی دیگر میگوید: قرآن دارای استواری شگفتانگیزی است. یا میگوید: شیعه این قرآن را قبول ندارند؛ اما بیدرنگ در پی اثبات این نکته است که شیعه همه هم و غم خود را مصروف کرده تا به وسیله قرآن عقاد دینی و سیاسی را به اثبات برساند. معلوم نیست وی چه چیزی را دنبال میکند، آیا تشتت و پراکندگی مسلمانان در عقاید اسلامی را، یا تحقیر اسلام و مسلمانان و پراکندن تخم نفاق و اختلاف را؟ معلوم نیست هدف وی از آن که گاهی به دفاع از عقاید اسلامی بر میخیزد یا اشکالات و شبهات دیگران را پاسخ میدهد، چیست؟ آیا درک و دریافت او منسجم نیست، یا هدف از این شیوه بیان، چیزی مانند ایجاد تزلزل و تردید است؟ ممکن است این احتمال باشد که او برخی مطالب را نفهمیده باشد؛ اما باز هم شیوه بیان او تعجبآور است.
کسان بسیاری در غرب به صورت شفاف به نقد اسلام و قرآن پرداختهاند؛ اما آنها موضعشان بسیار صریح و گویا است. بسیاری از مستشرقان در پی شناخت و معرفی قرآن بودهاند و هر چند در جاهایی اشتباه کردهاند، مطالب آنها در خور اهمیت است و میتوان نکات مثبتی را در آنها یافت؛ اما مولف این کتاب گویی این فراز و فرودها را برای مقاصد خاصی انجام داده و آرای غریب را با غرض ورزی معینی دنبال کرده است.
ب. استفاده از روایات غیرمستند
گلدزیهر در بخش پنجم، زیر عنوان «تفسیر در پرتو فرقههای دینی» به معرفی اندیشههای شیعه پرداخته و معرفی موضع شیعه درباره قرآن را در دستور کار خود قرار داده است. در این بخش، منبع مهم او در باره شیعه برخی کتابهای اهل سنت مانند ملل و نحل شهرستانی، ملل و نحل ابن حزم اندلسی و برخی از کتابهایی است که در بین خود شیعه نیز جای چون و چراهایی بسیار دارد؛ برای مثال، بارها از کتاب منسوب به علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تفسیر منسوب به امام حسن عسگری و احتجاج طبرسی نقل میکند و مبنای عقیده شیعه را گفتههای این کتابها میداند؛ با این که اعتبار این کتابها و انتساب آنها به مولفانش در نزد اهل تحقیق مورد سوال و تردید است.
نکته جالبتر این که گاهی روایتی را از این کتابها نقل میکند و به امامان شیعه نسبت میدهد و میگوید این عقیده امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام) و عقیده شیعه است، با این که نقل یک روایت در یک کتاب هر چند از منابع معتبر باشد، اعتقاد آن امام نیست؛ زیرا وجود یک روایت یا چند روایت دلیل بر صحت و اعتماد به آنها نیست و بر فرض که خبری مورد وثوق باشد، باید از جهت دلالت نیز مورد بررسی قرار گیرد و با روایات دیگر از جهت این که مجمل است یا مبین، متشابه است یا محکم، خاص است یا عام، و جهات دیگر ارزیابی شود؛ بگذریم از این که اساساً خبر واحد برای اثبات عقیده کافی نیست.
تمام این نکات مربوط به زمانی است که خبر در منابع معتبر حدیثی شیعه نقل شده و صحت سند آن به اثبات رسیده باشد، وای به وقتی که کتاب هم معتبر نباشد و صحت انتساب آن به مولف اثبات نشده یا مولفی ناشناخته آن را نقل کرده باشد.
گلدزیهر برای نشان دادن عقاید شیعه از این شیوه استفاده کرده و سراغ موارد و منابع کمیاب و نادر رفته تا اثبات کند شیعه اعتقادی به این قرآن موجود ندارد، به تحریف قرآن عقیده دارد و تمام تلاشهای تفسیری آنان در جهت معنا کردن آیات در اهداف مذهبی و فرقهای است.
اگر بخواهیم در یک کلمه شیوه گلدزیهر را در تمام کتاب و به ویژه در بخش پنجم معرفی کنیم، باید بگوییم: او اطلاعات پراکندهای از این جا و آنجا از عقاید اسلامی برگرفته، ولی به عمق معارف اسلامی پی نبرده است.
ج. بیتوجهی به اصول روش تحقیق
جالب اینجاست که گاهی حتی به اصول اولیه روش تحقیق هم توجه نمیکند؛ برای مثال، این یک اصل تحقیقی است که شناخت اعتقادات هر فرقهای را باید از منابع و متون آن فرقه برگرفت نه از مخالفان آنان، اما وی در این کتاب آن را به کار نگرفته است؛ بدین روی به کتابهای مهم و اساسی تفسیر و کلام شیعه مراجعه نکرده و در عوض به کتابهای دائره المعارفی یا ملل و نحل اهل سنت مراجعه میکند که در مورد درستی آنها جای بحث بسیار است. ممکن است بگوییم مولف آگاهی نداشته است، ولی این اعتذار از یک محقق پذیرفته نیست؛ بگذریم که گاهی دچار اشتباهات روشنی شده؛ برای مثال، امام جعفر صادق(علیه السلام) را امام پنجم معرفی میکند (ص ۲۶۱) یا تفسیر بیان السعاده گنابادی (م ۱۳۲۷ هـ . ق) تالیف شده در قرن چهاردهم را به حساب تالیفی در سال ۳۱۱ قمری میگذارد و گمان میکند از قرن چهارم باقی مانده است (ص ۲۵۸)، یا مطالب کتابهای منحول و منسوب را بنیان عقاید شیعی میداند یا در نسبت دادن عقاید دچار تناقضگویی میشود و یا عقیده یک فرد از علمای شیعه را به حساب کل شیعه و امامان آن میگذارد.
با همه اینها، مطالعه این کتاب برای آگاهی از روشهای پژوهشی مستشرقان و همچنین آگاهی از سیر تفسیر پژوهی و بنیادهای پژوهش درباره شیعه، مفید است؛ البته نیاز به تاکید نیست که در این کتاب مطالب قابل توجه و مفید نیز دیده میشود و اگر درباره اشکالات این کتاب سخن گفته میشود، به این معنا نیست که جنبههای مثبت ندارد، بلکه به این معناست که از جنبههای تخریبی و اشکالات روشی آن غافل نشویم.
د. تحلیل و جمع بندی دکتر رستگار
دکتر پرویز رستگار پس از آن که متن آلمانی، عربی و فارسی را با یکدیگر مقایسه نموده، کاستیهای اثر گلدزیهر را به شرح زیر جمع بندی و تحلیل کرده است:
۱. یکی از بزرگترین آسیبشناسیهای جهان پژوهش و تحقیق، به تمرکز بیش از اندازه یک پژوهشگر بر یک عامل در مقام تحلیل چرایی یک رخداد باز میگردد. بازتاب این کاستی دشوار آفرین که در عمل به فروکاستن علل متعدد و متنوع یک حادثه در تنها یک علت و نادیده گرفتن یا فراموش شدن دیگر علل میانجامد ـ و «ساده سازی» نامیده میشود ـ در این اثر گلدزیهر، به ویژه در بخش نخست آن، به خوبی نمایان و آشکار بوده، با اعتراض مترجم متن آلمانی به عربی نیز رویارو شده است.
۲. خود برتربینی در قالب تز قدیمی و ریشهدار برتری و آپارتاید مذهبی قوم یهود نسبت به پیروان دیگر ادیان که قهراً به کوچه بن بست نقد و طرد و تضعیف آثار دینی و محورهای مقدس دیگران میانجامد. اعتراض گلدزیهر به اضطراب و اغتشاش متن قرآن کریم ـ آن هم در بالاترین درجه خود؟! ـ جدا از آنکه در ذات خود، تناقضآمیز است و با سخن خود او در جای دیگر کتابش تعارض دارد،
برخاسته از همان نکته روانیای است که گفتیم.
۳. فرو کاستن تعالیم اسلامی به آنچه پیشینهاش به ادیان پیشین باز میگردد و انکار هرگونه طراوت و تازگی در کار اسلام یا مسلمانان که سوگمندانه این اندیشه کودکانه و رویکرد سادهسازانه،بسیاری از یدککشان عنوان روشنفکری و مدعیان اسلامشناسی معاصر ـ به ویژه «آن ور آبیها» (!!!) است که پشت نقاب زیبای خود، چیزی جز یک مشت ادعاهای سطحی، پارادو کسیکال و خود خنثی کننده ندارند، اما چه کنیم که «غربیها» گفتهاند!!
۴. قیاسهای بیجای برخی ادعاهای مسلمانان، نه تعالیم اسلام، با گفتهها و تعالیم ادیان پیشین، به انگیزه نشان دادن بازگشت همه چیز به کوچه بن بست «خودیها.
۵. نگاه به اسلام تنها از زاویه تفسیرها و تأویلهای اهل سنت که اثرش را به ویژه در بخش نخستین کتاب، نشان داده است.
۶. ادعاهای گزاف و نادرست که گوشههایی از آنها را جناب آقایان ایازی و عبدالحلیم نجّار یادآور شدهاند.
۷ . تناقضگوییها و پریشاننویسیها.
۸. به کارگیری تعابیر مبهم و غلطاندازی چون «أحد ثقات القراء» و«بعض العلماء» که به اعتراض مترجم متن آلمانی به عربی نیز انجامیده است.
۹. خود لغزیدن یا دیگران لغزاندن با نقلقولهای نادرست که اعتراض و یادآوری مترجم متن آلمانی به عربی را در پی داشته و کار او را مصداق نیرنگ و «تدلیس» دانسته است.
منبع: سایت محدث